در برابر آینده

روزنوشت های یک عدد من

در برابر آینده

روزنوشت های یک عدد من

12

بی عزیزم

گلودرد امانم را بریده...شاید خنده دار باشه..ولی دقیقا جای بغض این روزامه..بغض تبدیل شده به درد..و به گلوم چنگ میزنه..حوالی 3.30 از درد بیدار شدم...مدتها بود وقتی نیمه شب از خواب میپریدم...تنها نبودم...تندی گوشیو برمیداشتم و به تو پیام میدادم..حتی اگه نمیدیدی پیاممو..حتی اگه کار داشتی..حس اینکه عشقم هست میشه باهاش حرف بزنم ..حالمو خوش میکرد...دیشب با گلودرد از خوب پریدم...توی رختخواب مچاله شدم تا صبح..از درد این پهلو و آن پهلو میشدم...اما فقط پیام دادم..که ببخشید بی شب بخیر خوابم برد..و دیگه گوشیمو چک نکردم...تنها بودم...میگفتم ..هی دختر..یاد بگیر تنهایی..یاد بگیر بیشتر ازونی که باید ازش نخوای....یه دوست باش فقط...نمیدونم متوجه شدی یا نه..چند روزه که عشقم صدات نمیکنم...نمیخام تو منگنه بذارمت دیگه..آاااااخ کاش تصویر صورتت وقتی میگفتی منو تو منگنه گذاشتی..از خاطرم بره...حس نادوست داشتنی بودن کرده بودم...حس موجودی که باعث عذابت شده...گفتم نه اینکه عاشق باید از خودش بگذره برا معشوقش...از دل خواسته ی خودت بگذر بخاطر راحتیش ..و دور بایست .. فقط نیگا کن...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد