در برابر آینده

روزنوشت های یک عدد من

در برابر آینده

روزنوشت های یک عدد من

14

خواب بودم و خواب تو رو میدیدم...دعوتم کرده بودی خونه ی خودتون...خونتون سر چهارراه بود...از پله ها پایین اومدم..خونتون تاریک بود..اومده بودم توی اطاقت..نفهمیده بودم کی توی هم پیچ و تاب خوردیم..میبوسیدمت...میبوسیدی منو..دکمه های مانتومو باز کردی ..تاب ارغوانی تنم بود...زده بودی بالا و گرمای لبتو رو پوست تنم حس میکردم..یکهو تو خواب مسخ شدم..انگاری یادم افتاده بود به اینکه دوسم نداری...یادم افتاده بود حس نگاه گریزون و مستاصل یکشنبه شب گذشته رو...و یکهو اون حجم از التهاب و بیقراری توی وجودم یخ شد...لب گرمت روی تنم حرکت میکرد و من یخ بودم..مثه مجسمه ی یخی...و آروم کنار چشمم خیس شد...

میبینی توی خوابم هم نفوذ کرده...دیگه نه تنها نمیتونم خیال ببافم از دیدنت..نمیتونم توی خواب هم داشته باشمت...بعدازظهر گرم اردیبهشت ..توی تختم بیتاب بیدار شدم...و نشستم به دیدن عکسات از آرشیو قدیمی و مقایسه کردم با عکسای این روزای اخیر...درست حدس زده بودم...گذشته ها دوستم داشتی..توی چشمات مهربونی بود..ولی اینروزها چشمات سرده...و من هربار با دیدن عکست دلم هری میریزه پایین..از کی دیگه دوسم نداری؟؟ از کی منتظری که من برم؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد