-
16
جمعه 14 اردیبهشت 1397 15:49
ناهار امروز؟؟ نیم ساعت دیرتر رسیدم..با یه دسته گل ارکیده دم رستوران ایستاده بود..دسته گلو با اکراه قبول کردم..نشستم پشت میز کنار پنجره...منظره رو بهونه کردم که نگاهم بهش نیوفته..زل زده بودم به ایوون و درختای روبه رو...حرف میزد..هر ازگاهی به حکم ادب نگاش میکردم و سرتکون میدادم..چند لقمه غذا خوردم یا نخوردم...حتی یادم...
-
15
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1397 17:09
یازده روز گذشت..و من باور کردم من و تو فقط دوستیم..دوتا دوست که خیلی از هم دورن...دوتا دوست که بهم پیام میدن...شنبه شب ها با تانگو حرف میزنند..روزی چندبار برای هم عکس میفرستند..دوتا دوست که قرار نیس همو عشقم صدا کنند..قرار نیس بهم بگن دوست دارم...شاید قرار نیس هیچوقت حضوری همو ببینند...حالا آروم ترم..اگه آنلاین باشی و...
-
14
شنبه 1 اردیبهشت 1397 17:57
خواب بودم و خواب تو رو میدیدم...دعوتم کرده بودی خونه ی خودتون...خونتون سر چهارراه بود...از پله ها پایین اومدم..خونتون تاریک بود..اومده بودم توی اطاقت..نفهمیده بودم کی توی هم پیچ و تاب خوردیم..میبوسیدمت...میبوسیدی منو..دکمه های مانتومو باز کردی ..تاب ارغوانی تنم بود...زده بودی بالا و گرمای لبتو رو پوست تنم حس...
-
13
جمعه 31 فروردین 1397 17:50
احساس میکنم ناراحتی...دیگه مثه قبل چشمات توی عکس ها نمیخندن...نمیدونم چرا ناراحتیتو به خودم نسبت میدم..حس میکنم باید برم..مگه نه اینکه عاشق باید بخاطر خوشحالی معشوق ازش بگذره...خب چی میگی پس...اگه فکر میکنی بودنت باعث ناراحتیشه ..برو..بذار خوشحال باشه..ولی دستام میلرزه...تاب دوریتو ندارم...توی برزخم..امیدی ندارم به...
-
12
پنجشنبه 30 فروردین 1397 14:34
بی عزیزم گلودرد امانم را بریده...شاید خنده دار باشه..ولی دقیقا جای بغض این روزامه..بغض تبدیل شده به درد..و به گلوم چنگ میزنه..حوالی 3.30 از درد بیدار شدم...مدتها بود وقتی نیمه شب از خواب میپریدم...تنها نبودم...تندی گوشیو برمیداشتم و به تو پیام میدادم..حتی اگه نمیدیدی پیاممو..حتی اگه کار داشتی..حس اینکه عشقم هست میشه...
-
11
چهارشنبه 29 فروردین 1397 21:25
وویس میفرستم برات...هی میخندم توی وویس ها...میگی قربون صدای خندیدنت بشم من...ولی نمیدونی ته وجودم پر از درده..نمیدونی بیشتر از روزایی که غمگین بودم و هی پیگیر حالم میشدی...داغونم..بیشتر از روزایی که لوس بودم و باهات دعوام میشد نابودم...نمیدونی اون پشت ها..اونی که وویس میفرسته ..و میخنده...چشماش پر از غم...
-
10
چهارشنبه 29 فروردین 1397 21:18
گاهی تنها سلاح یک زن میشود لوس بازی های بچه گانه..گاهی فقط میخواهی حسادتشو غلغلک بدی...میدونم کار اشتباهیه..ولی نیاز داری ببینی که اخم کرده برات..و یا نمیذاره کاریو انجام بدی..بارها سعی کردم توی این دوسال و نیم حسادتتو تحریک کنم و هر بار شکست خوردم...اونوقت امروز..درست سه روز بعد ناامیدی هم دست بردار نبودم..گفتم...
-
9
چهارشنبه 29 فروردین 1397 15:34
بی عزیزم سه روز ازون شب کذایی گذشته...شبی که من واقعیتو عریان مقابلم دیدم..شبی که رویاهای شیرینی که با تو ساخته بودم نابود شد..و من فهمیدم که اگه روزی هزار بار با شادی لحظه ی دیدنتو تصور کنم..بازم فرقی به حالم نداره..فهمیدم من و تو پشت تکست مهربونیم با هم..منو و تو میون شوخی های پشت تانگو میخندیم...تو حتی نمیتونی پشت...
-
8
دوشنبه 27 فروردین 1397 22:38
عکس میفرستیم برای هم...طبق عادت توی تموم این سالا..به عکست خیره میشم..انگشتامو میکشم رو صورتت..و ته دلم یه حجم از غصه میپاشه...میخندم و باهات حرف میزنم...میخام قلب شکستمو پشت خنده هام پنهون کنم...میخام نخونی از تو چشمام که چقد تنها شدم بعد از دیشب..که دیگه هیچ امیدی ندارم..هیچ شادی..هیچ انتظار برای اومدن یه روز قشنگ...
-
7
دوشنبه 27 فروردین 1397 18:23
صبح بخیر میگی ...غروبه اینجا ولی برای تو تازه خورشید طلوع کرده..فاصلمون اینهمه است؟؟ به اندازه ی کیلومترها از هم دوریم...پشت اقیانوس هایی...به اندازه نه ساعت و نیم اختلاف ساعت از هم دوریم..به اندازه ی صبح بخیر دم غروب خورشید از هم دوریم...صبح بخیر میگی وقتی من چای عصرمو پشت لپ تاپ میخورم..ته دلم میگه .." مال من...
-
6
دوشنبه 27 فروردین 1397 15:31
دیشب بعد از مدتها حرف زدم..بعد مدتها ته مانده های جرئتمو جمع کردم...نشستم مقابلش..با التهاب درونی...پرسیدم ..آقا منی که اینور خط دو سال و نیم نشسته ام...چه نسبتی با تو دارم...آقا اصلا فکری میکنی برای دیدنمون برای فردامون...برای آینده...آقا اصلا منو میخای ...حسم؟؟ یجاهایی موقع حرف زدن بغض میپرید ته گلوم ..ولی قرار بود...
-
5
پنجشنبه 28 دی 1396 10:18
روزها میگذرند...آفتابی...آفتابی...تک و توک ابری...به ندرت بارانی..فصل ها میگذرند...بهار...تابستان...پاییز..و زمستان...اونقد زندگی تو شتابه که نمیفهمم چطور سال رو به پایانه...دیشب نصفه های شب ...یکهو انگار فهمیده بودم ای وای ...این عمره منه که رفته...و من کجای کارم...دچار حمله اضطراب شدم...تپش قلب...نشستم تو تخت...پامو...
-
4
دوشنبه 18 دی 1396 21:42
امروز سالگرد آشنایی ماست....البته تموم امسال و حتی سال گذشته فکر میکردم 17 ام دی ماه روزی بود که برای اولین بار توی زندگیم اومدی...ولی دیروز همونجورکه چمپاته زدم بودم روی تخت..و دنبال اولین پیاممون توی فیسب..وک میگشتم...یکهو تاریخ 8 ژانویه میخکوبم کرد... پریدم سمت تقویم قدیمی...تقویم سال 94...سالی که با تموم سختی هایی...
-
3
جمعه 15 دی 1396 20:36
جمعه ی آرومی بود..البته تعاریف کلمات معمولا نسبی هستن...هر کسی آرامش را یکجوری معنا میکنه..حتی خود آدم هم توی ساعت ها...روزها...سالها و فصل های مختلف تعاریفش از کلمات تغییر میکنه...برای منه بهار...این جمعه آروم بود...چون دلم آروم بود...چون دارم بهش یاد میدم کنکاش نکنه... فوبیای از دست دادنو از روزمرگیم پاک میکنم...
-
1
چهارشنبه 13 دی 1396 20:53
تو بحبوحه فیلتر شدن تلگرام انگار برگشتم به سال 94...اون تایمی که بلاگفا از دسترس خارج شد..باور کردنی نبود ..بلاگفا خونمون بود..ساعتها توش زندگی کرده بودیم و یکهو یکی اومد و قفل خونه رو عوض کرد و ما بیرون در ایستاده بودیم و هیچ راهی نداشتیم..تو اون دو ماه...روزی چندبار بلاگفا دات کام تایپ میکردم و منتظر بودم دسترسی...
-
89
یکشنبه 15 اسفند 1395 21:23
خیلی دلم میخاد مثه قبل بنویسم تو وبلاگ...اما اینکه بشینی پشت لب تاب و تایپ کنی...کلی مقدمات میخاد که متاسفانه شرایطشو ندارم...برا همین کانال توی تلگرام ساختم...دوست داشتید خوشحال میشم اونجا ببینمتون دوستای قشنگممم آیدی کانال : ayande63@