در برابر آینده

روزنوشت های یک عدد من

در برابر آینده

روزنوشت های یک عدد من

3

جمعه ی آرومی بود..البته تعاریف کلمات معمولا نسبی هستن...هر کسی آرامش را یکجوری معنا میکنه..حتی خود آدم هم توی ساعت ها...روزها...سالها و فصل های مختلف تعاریفش از کلمات تغییر میکنه...برای منه  بهار...این جمعه آروم بود...چون دلم آروم بود...چون دارم بهش یاد میدم کنکاش نکنه... فوبیای از دست دادنو از روزمرگیم پاک میکنم ...دارم  به خودم اعتماد کردنو یاد میدم.. ...ولو اینکه پایانش اونی نشه که میخام...به همین آرامش روز جمعه می ارزه...

جمعه ی آروم میتونست بینظیر باشه..اگه کنارش بودم...بی اغراق هزاران بار بودنمو کنارش تصور کردم...هزاران بار تصور کردم که مقابلش ایستادم...دستمو آروم بردم سمتش..به موهای کوتاهش دست کشیدم...به خال های سفید میون موهاش...به دو طرف پیشونیش که نرم نرمک خالی تره...بعد خودمو نزدیکتر بردم..اونقد نزدیک که هرم نفسشو حس کنم...زل زدم به چشمای گردش...صورتمو آروم آروم فرو کردم تو گودی گردنش...و همونجا زندگی میتونه برام متوقف شه...آخ از تصور هزاران باره از بودنش....و همیشه تهش اشک ها هستند که بی هوا مهمون لحظه ام میشن...جای این اشک های ناخونده...تو مهمون لحظه ام شو...تو...

جمعه ی آرامم گذشت...دلم میخاد برم یه کاسه پر  ماست میوه ای بریزم...همینطور که قاشق قاشق میخورمش...بنویسم از همه چی...ولی متاسفانه رژیم هستم و بیشتر از حد مجاز کالری که میشد خوردم حتی...پس موزیک گوش میدم و زل میزنم به این صفحه و خودمو میزنم به کوچه ی علی چپ و رومو از حجم کتاب زبان و درسای ناخونده برمیگردونم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد